ژولیتا 📎🧁P3

V lover V lover V lover · 1401/1/30 00:14 · خواندن 15 دقیقه

××تهیونگ××✅ دختره ی...فقط ميخواست منو گير بیاره بی تربيت... همونجور داشتم زير لبی فحش کشش میکردم که متوجه شدم راننده داره نگام ميکنه صغت شی دختر الان راننده فکر ميکنه جنی شدم و دارم با خودم حرف ميزنم خدا همونجور نشسته بزنه به کمرت خشک شی از بيکاری مشغول فحش دادن و نفرين کردن اين دختره بودم که يه کاغذ افتاد تو ماشين چه عجب طرف بلاخره يادش افتاد که بايد جواب بده کاغذ و برداشتم و بازش کردم با باز کردن کاغذ تعجب تموم وجودمو گرفت اين دختره چشه؟تموم کاغذ از قطرات اشکش نمدار شده بود اين واسه غصه های يه نفر ديگه اينجوری گريه ميکنه واسه غصه هاي خودش چيکار ميکنه؟وقتي متنو کامل خوندم عصبی شدم اين چجوری از من انتظار داره میا رو فراموش کنم؟چجوري ازم ميخواد که غمگين نباشم؟اون يه ديوونه ی به تمام معناست يه تيکه کاغذو با عصبانيت پاره کردم و شروع کردم به نوشتن ××تهیونگ××تو با خودت چه فکری کردی که اين حرفو زدی؟اصلا تا حالا کسي از نزديکانت رو از دست دادی که بتوني درکم کنی؟من اونقدرا هم که تو فکر ميکنی ناراحت نيستم اتفاقا خيلی هم خوشحالم چون به زودی ميرم پيش میا درسته میا هميشه کنارمه الانم پيشمه چون منتظره منم برم پيشش 🍓🍓🍓🍓🍓🍓 ××یونا×× این دیوونه چی میگه؟نکنه...نکنه.نه اون نباید به این زودی بمیره اون یه دیوونه ی بیشعوره چرا داره با زندگیش این کارو میکنه؟نه من نمیزارم همچین کاری کنه من پارک یونا عمرا بزارم این گاومیش همچین کاری بکنه سریع پرییدم سر کاغذ خودکارم و شروع کردم به نوشتن بد جور عصبی شده بودم کاغذ رو از زور عصبانیت مچاله کردم و انداختم تو ماشین بغلی مردک بوزینه 🍓🍓🍓🍓🍓 ××تهیونگ××اعصابم بدجور خط خطی بود مدام پوست لبمو میکندم و عصبی پاهامو تکون میدادم(صحنه رو تصور کنید) دختره ی خل و چل بجای دلداری واسه من رفته بالا منبر بلاخره خانم یادش افتاد که من اینجا نشستم بیخیال حتما دوباره میخواد نصیحت کنه ۵ دقیقه گذشت ولی ازکنجکاوی آروم و قرار نداشتم مثله اینکه فوضولیه این دختره به منم سرایت کرده بلاخره بعد چند دقیقه کلنجار رفتن با خودم خم شدم و کاغذو برداشتم فکر کنم بعد خوندن نوشتش دو تا شاخ خوشکل رو سرم ظاهر شد ××یونا××خوب گوش کن چی میگم اگه بلایی سر خودت بیاری قبل از اینکه بمیری خودم با دستای خودم خفت میکنم اونقدر گلوتو فشار میدم تا جونت از چشمات بزنه بیرون آخه روانی اگه خودتو بکشی فوقش از این دنیا خلاص شی اونورو میخوای چیکار کنی؟آخه مگه نمیگی میا آدم خوبی بود؟خب دیوانه اگه خودتو بکشی نمیبرنت پیش میا که خو اونو میبرن بهشت تو رو با این غلطی که کردی فوقش بندازن تو موتور خونه ی جهنم اون دنیا هم کوفتت میشه بدبخت در ضمن اگه خودتو بکشی خودم میکشمت از قبر میکشونمت بیرون ساطوریت میکنم❤️ من رو دوستام حساسم و با هر کی که حرف بزنم جزو دوستام حساب میشه تو که جای خود داری سه ساعته دارم باهات فک میزنم پس بدون اگه خودتو بکشی نه تنها خانوادت ازت نمیگذرن بلکه منم بعد ۱۲۰ سال که به خوبی و خوشی زندگی کردم به محض اینکه پام برسه اون دنیا هر جا گیرت بیار صغتت میکنم این دختره ی پررو دیگه فحش بلد نبود بار من کنه؟بی شعور خجالت نمیکشه؟تمیز ۷ سال ازم کوچیکتره اصلا ادب و تربیت تو لغت نامه ی این بشر پیدا نمیشه اصلا من الکی چرا دارم حرص میخورم؟ من قبلا تصمیمو گرفتم،کسی هم نمیتونه جلومو بگیره یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن کاغذو تا کردم و انداختم تو ماشین و با عصبانیت برگشتم سر جام ××یونا××هنوزم داشتم حرص میخوردم پسره ی ا.حم.ق اصلا شعور نداره مگه تو این دنیا چی کم داره که میخواد به این زودی بشتابه بسوی دیار باقی؟حسابی اعصابمو بهم ریخته از حرص مشغول جوییدن ناخونام شدم دیگه داشتم به گوشت میرسیدم که یه کاغذ افتاد تو وقتی نوشتش رو خوندم رسما اتیش گرفتم و بوی سوختگیم همه جا پیچید( یکی زنگ بزنه اتیش نشانی لطفا😹) غلط کرده میگه به من ربطی نداره خودش مشنگه یا فکر کرده من مشنگم؟ ××تهیونگ××من کارایی که میکنم به خودم مربوطه و به هیچکس هم اجازه نمیدم تو کارام دخالت کنه تو که جای خود داری وقتی امروز تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم به چشم یه شنونده بهت نگاه کردم نه یه دوست تو هم جایگاه خودتو بدون و تو کارای من فوضولی نکن منم هر کاری که دلم بخواد انجام میدم و تو هم نمیتونی کاری بکنی فوضول کوچولوی بی تربیت اولا خودت کوچولویی دوما خودت بی تربیتی سوما... خیلی گاوی صرفا جهت خالی نبودن عریضه ××یونا××اومدم یه تیکه کاغذ بردارم دوباره فحش کشش کنم که با صدای بوق ماشین جلویی یه متر پریدم هوا یه نگاه انداختم دیدم ماشین جلویی ها آروم آروم دارن حرکت میکنن این وسط چشمم افتاد به ماشین تهیونگ که داشت شیشه رو میداد بالا باترس یه جیغ زدم و داد زدم ××یونا×× نههههههه یه لحضه صبر کن یعنی چنان دادی زدم که راننده ی ماشین اینوری که داشت میومد سمت ماشینش یه متر پرید هوا و با ترس برگشت پشتش رو نگا کرد یه لحظه خندم گرفت ولی سریع یاد تهیونگ افتادم برگشتم سمتش دیدم شیشه رو دوباره داده پایین و سرش دم پنجرست وقتی چشمم افتاد به قیافش از خنده رو به نابودی بودم ولی جلوی خودمو گرفتم و نخندیدم چشماش چنان درشت شده بود که هر لحظه انتظار داشتم بیفته کف خیابون دهنشم که نگم بهتره دهنش دقیقا اندازه ی یه اسب آبیه بالغ نر باز شده بود جوری که از همونجا هم دل و رودش پیدا بود با تمام سعی و تلاشم برای دفع این خنده قهقهمو تو غالب یه لبخند ژکوند خلاصه کردم و بلاخره زبون لال شدمو به کار انداختم و گفتم  ××یونا××لطفا یه لحظه صبر کنین دیگه فکر نکنم چشمای تهیونگ از اون درشتر میشد با همون لبخند برگشتم و سریع آخرین گفته هامو نوشتم و با احترام کامل پرت کردم تو صورت تهیونگ دیگه نگا نکردم چیکار کرد فقط برگشتم وسر جام و مثله یه دختر خانوم خوب و متشخص مشغول جمع کردن تیکه کاغذا و خودکارام شدم بعد ۵ دقیقه بلاخره خانوم و آقا تشریف آوردن بابا: سلام خانم پارک خوش میگذره با خنده گفتم ××یونا×× بابا بیخیال دارم میمیرم از خستگی و گرسنگی سریعتر راه بیفتیم ××تهیونگ××مثله اینکه راه باز شد چند دقیقه عین این دیوونه ها به یه جا خیره شدم که یه لرزی افتاد تو تنم اومدم شیشه رو بکشم بالا تا نصفه بیشتر نکشیده بودم که با صدای جیغ و فریاد یه نفر که داد میزد نهههههه یه لحظه صبر کن تا مرز سکته رفتم قلبم عین چی میزد یه ذره بچه چه صدایی داره اصلا از قد و هیکلش همچین جیغ و فریادی بر نمیاد همونجور تو شوک کلمو بردم بیرون و زل زدم بهش تا منو دید چنان قرمز شد و رنگ عوض کرد که معلوم بوداز خنده داره میترکه بایدم قیافم خنده دار شده باشه با اون جیغی که اون زد بعد چند دقیقه رنگ به رنگ شدن یه لبخند ملیح زد و گفت ××یونا××لطفا یه لحظه صبر کنید چشام دراومد این بچه و تربیت؟ دوباره رفت تو و چند دقیقه بعد کاغذ به دست اومد دم پنجره یه ذره مایل شد طرف بیرون و کاغذو انداخت تو ماشین که صاف خورد تو چشمم ای بگم دستت بشکنه مگه کوری دختره؟زدی چشم وچالمو در آوردی داشتم چشممو میمالیدم که ماشین حرکت کرد اصلا به خودم زحمت ندادم یه نیم نگاه به ماشینی که اون دختره توش بود بندازم هه یونا یه ۱۰ دقیقه گذشت که از تو ترافیک بیرون اومدیم و سریع به سمت خونه حرکت کردیم هه خونه؟ میا دارم میام(قافیه نشد؟)  وقتی رسیدیم خونه مستقیم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم بازم تنهایی و هجوم خاطرات سر درد افتضاحی داشتم نمیدونم چند روزه که نخوابیدم عین دیوونه ها وسط اتاق قدم میزدم و سعی میکردم که جلوی اشکامو بگیرم میای من نباید میمرد خیلی واسش زود بود دیگه تحمل نداشتم همین ۲۶ سال بسمه دوست نداشتم تو خونه ی خودمون بلایی سر خودم بیارم ترجیح دادم تو فضای باز با این زندگی نکبتی خدا حافظی کنم کتم و برداشتم و از خونه زدم بیرون اصلا هم به مامان و بابا که داشتن صدام میکردن توجه نکردم یه قسمت بود خارج از شهر که پر دار و درخت بود یه چیزی تو مایه های جنگل رفتم و رفتم تا رسیدم به یه تپه وقتی ازش بالا رفتم دیدم بازتر شده بود یه قسمت از شهرم زیر پام بود احساس سوختن داشتم انگاری آتیش گرفته باشم(مجدد اتیش نشانی لازم شدیم این دفعه برای مستر ته ته) از تو جیب کت بسته ی تیغ رو برداشتم و کتمو انداختم رو زمینوقتی انداختمش زمین یه چیزی ازش افتاد بیرون دیدم همون کاغذیه که دفعه ی آخر پرت کرد تو چشمم حالا حالم خیلی خوبه اینم داره رو اعصابم یورتمه میره خواستم پارش کنم و برم سراغ کارم که یه لحظه به خودم گفتم حالا که قراره بمیرم چه اشکالی داره قبلش به حرفای این دختره ی دیوونه هم گوش کنم؟ ××یونا××میدونم الان اگه دم دستت بودم هم خودمو نابود میکردی هم نوشتمو

ولی خواهش میکنم به حرفام گوش کن تو هنوز خیلی جوونی و فرصتهای زیادی واسه رسیدن به خوشبختی و موفقیت داری میتونی دوباره عاشق شی همه میگن هیچی مثله عشق اول نمیشه ولی من میگم اونا فقط بلدن چیزای اضافی بخورن خوبم میشه نمیگم همین فردا برو یکیو پیدا کن ولی تو هنوزم فرصتهای خیلی خوبی داری تو میتونی بجای میا هم زندگی کنی و به آرزوهایی که اونم داشت برسی اگه واقعا دوسش داری باید به زندگیت ادامه بدی نمیدونم رشته ی دانشگاهیت چیه ولی هر چی که هست سعی کن به مراتب بالاش برسی و واسه خودت کسی بشی که میا بتونه بهت افتخار کنه و بگه:اینی که میبینین همونیه که من با رفتنم داغونش کردم حالا خوب نگاش کنین این همون آدمه که الان به موفقیت کامل تو زندگیش رسیده و خوشبخته اون تونست جلوی قوی ترین حس بایسته حس عشق؟نه حس ترس اون نترسید و موند و جنگید برای زندگیش جنگید برای آرزوهاش جنگید برای اطرافیانش جنگید... یه لبخند مکش مرگما بزنه و بگه برای من جنگید تهیونگ تو میتونی بجنگی تو میتونی دووم بیاری هنوزم تو دنیا کسایی هستن که از تو بدبخت ترند کسایی هستن که تموم اطرافیانشونو از دست دادن ولی موندن و جنگیدن که زندگی کنن که خوشحال باشن همونطور که خودت گفتی اگرهم بخوای کاری کنی کاری از دست من بر نمیاد ولی اینو بدون اگه خودتو بکشی هرگز نمیبخشمت در ضمن اگه خواستی با عزرائیل جون ملاقات داشته باشی قبلش یه زنگ بهم بزن فقط واسه یه چیز واسه این که بتونم صدای یه آدم شکست خورده رو بشنوم اینم شماره ی بهترین و جیگرترین دوست دنیا.. مواظب خودت باش و تا حد ممکن بلایی سر خودت نیار قربونم بری××پارک یونا×× وای خدای من چرا این دختر اینطوریه؟فکر کرده من بچم که میخواد منو با این حرفا گول بزنه؟روانی کاغذو پرت کردم یه گوشه و تیغو تو دستم آماده به خدمت گرفتم یه نفس عمیق کشیدم و تیغو گذاشتم رو دستم و چشمامو بستم یه لحظه یه صدای مبهم گفت تو یه ترسویی میدونستم تخیل زدم ولی واسه اطمینان گفتم:خفه شو لطفا دوباره مشغول شدم که همون صدا گفت اگه ترسو نبودی رگتو با چشم باز میزدی چشمامو با عصبانیت باز کردم و عصبی به اطرافم نگاه کردم کسی نبود تخیل تو روز روشن؟دوباره چشمامو بستم که ایندفعه یه چیزی بجز تاریکی دیدم تمام لحضاتی که با میا بودم عین یه فیلم از جلوی چشمم رد شد آخرین صحنش اشکمو درآورد میا در حالی که یه لبخند رو لبش بود و ازم دور میشد گفت:تو میتونی چشمامو باز کردم صورتم خیس اشک بود عصبی شده بودم عین دیوونه ها تو محوطه میدویدم تا شاید میا رو پیدا کنم ولی دریغ از یه جهنده عصبی برگشتم و از رو زمین کتمو برداشتم داشتم میرفتم که چشمم خورد به اون ورقه ی لعنتی از رو زمین چنگش زدم و با سرعت برگشتم خونه خودمو انداختم رو تخت چند ساعتی بی حرکت رو تخت بودم یه نگا به ساعت انداختم۲۳ شب از رو تخت بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن تو اتاق اون حرف میا دوتا گزینه جلو پام میزاشت یکی اینکه خودمو بکشم و برم پیشش یکی اینکه به زندگیه نکبتیم ادامه بدم یکم دیگه فکر کردم آره من میخوام برم پیش میا تو دنیا دیگه خوشی ندارم ××یونا×× وقتی رسیدیم سوهیونگ جونی عین جت پرید تو آشپز خونه و مشغول شد ××بابا××هه حسودیم شد نیگا کن چطوری داره براش غذا میپزه یونا از وقتی قدم نحستو گذاشتی تو این خونه اصلا دیگه به من توجه نمیکنه بزنم تو سرت بمیری؟با خنده یه زبون یه متری واسش درآوردم که حرصی تر شد و افتاد دنبالم بلاخره یه کنج خفتم کرد و شروع کرد به نیشگون گرفتن از تن و بدن بدبخت من من از دست این جای سالم رو بدنم ندارم سوهیونگ جونی که سر و صدای من و بابا توجهشو جلب کرده بود از آشپزخونه اومد بیرون و در حالی که ملاقه توی دستشو به رخمون میکشید یعنی که اره قدرت دست منه اگه جرعت دارید غلط اضافی بخورید گفت ××سوهیونگ××چه خبره بچه ها؟چراعین آنگولایی ها جیغ و داد میکنین؟همچین چشم سوهیونگ جون به من افتاد بابا عین آفتاب پرست رنگ عوض کرد و گفت: ××بابا××یونا پرنسس بابایی بیا عزیزم بیا استراحت کن خستگیت دربره اینا رو میگفت و سر و صورتمو میبوسید ××یونا××اه بابا ولم کن صورتمو کندی ××سوهیونگ××جیهو بیخود تلاش نکن من که میدونم قبل اینکه بیام داشتی میزدیش اگه میتونی جلوی خودم این کارو بکن تا با همین ملاقه بزنم تو سرت چهار شقه شی ××بابا××منو میگی؟اصلا کسی دلش میاد رو این فرشته ی زمینی دست بلند کنه؟اصلا.. سوهیونگ جونی پرید وسط حرفش و گفت ××سوهیونگ××خیلی خب بابا بیاین ناهار حاضره تا اسم غذا اومد سمت آشپز خونه پرواز کردم بابا هم پشت سرم میومد و واسم خط و نشون میکشید سر میز که نشستم نمیدونم چی شد که یاد تهیونگ افتادم اصلا از غذا چیزی نفهمیدم سوهیونگ و بابا هم متوجه حالت گرفتم شدن ولی گذاشتن پای خستگیم بعد ناهار مستقیم رفتم تو اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت ساعت۳ بعداظهر بود تموم فکرم پیش اون پسره ی دیوونه بود سر شام که اصلا نفهمیدم غذا چی بود داشتم از نگرانی میمردم پسره ی الاغ نکرد یه زنگ بزنه بابا:یونا چیزی شده؟حالت خوبه؟ ××یونا××نه فقط یه خورده کسل و خستم سوهیونگ جونی بابت شام خوشمزت ممنون‌ بعد بوسیدن سوهیونگ و بابا برگشتم تو اتاقم ساعت ۲۱:۳۰شب بود ولی خبری از تهیونگ نشده بود کثافت نگفت یه زنگ بزنه بگه خبرش هنوز اکسیژن حروم میکنه یا نه یه ساعتی رو تخت قل خوردم ولی خبری نشد کم کم چشمام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد باحس یه لرزش زیر سرم چشمای خستم رو باز کردم گوشیمو از زیر بالش در آوردمو یه نگاهی به شماره انداختم غریبه بود برو بابا کی حوصله داره؟گوشیمو پرت کردم یه طرفو دوباره خوابیدم یکم دیگه به خودش لرزیدو بعدش قطع شد با قطع شدن ویبره دوباره چشمامو بستم که یهو چشام درشت شد‌ نکنه؟ وای خدا حتما تهیونگ بود پریدم دو گوشیمو به اون شماره زنگ زدم بازیاد شدن تعداد بوقا نفس منم بیشتر تو سینه حبس میشد نکنه دید جواب نمیدم ازمنم ناامید شدو به درک واصل شد وای خدا نه من از غذاب وجدان میمیرم داشت گریم میگرفت میخواستم قطع کنم که صدای خستش پیچید توگوشم ××تهیونگ××الو؟یگم هول شدم من که صدای تهیونگو نمیشناختم نکنه اشتباه باشه؟ ××تهیونگ××الو...مردم مریضن ××یونا××من...من... ××تهیونگ×× نمیخوای حرف بزنی قطع کنم چون کارای مهمتری واسه انجام دادن دارم ××یونا××تهیونگ تویی؟ ××تهیونگ××آآآآآآ....شما؟ ×× یونا××منم دیگه پارک یونا ××تهیونگ××یونا کیه؟ ××یونا××بابا همونم که امروز تو ترافیک بودم و باهات نامه نگاری میکردم ××تهیونگ××آها تویی؟ _نه اونم چی شده؟_چی چی شده؟_میگم چرا زنگ زدی؟_خودت گفتی زنگ بزن _هی رفته بودی خودتو بکشی؟_به تو ربطی نداره _تهیونگ لطفا به حرفام گوش کن تو نباید بمیری _تو چرا انقدر حرص میخوری؟من دیگه تصمیمو گرفتم امروز میام یه لحظه اومد جلو چشمم و گفت تو میتونی‌اونم میخواد برم پیشش امشب میرم پیش میام _خر گاو الاغ نفهم بوز ینه گامیش خر... _خرو دوبار گفتی در ضمن همشونم خودتی _آخه آدم احمق از کجا میدونی منظورش این بود؟از کجا معلوم منظورش استقامت نبود؟_مگه تو جنگیم؟_آره جنگ واسه زندگیت _بروبابا یهو داغ کردم دهنمو باز کردم و شروع کردم به جیغ جیغ سرش فریاد میزدم و بهش فحش میدادم آخه احمقه انقدر داد زده بودم که گلوم میسوخت.دیگه راهی نمونده بود اون هنوز جوونه نباید بمیر درمونده زدم زیر گریه _ آهای دختره چرا گریه میکنی؟خدایا اینو دیگه چیکارش کنم؟اسمش حالا چی بود؟ی...یو....یوری چی شده؟با هق هق گفتم احمق کودن _چرا انقدر تو بی تربیتی؟چته تو؟ اسمم یوناست نه یوری_حالا هر چی چرا گریه میکنی؟درمونده گفتم نمیدونم _ ببینم تو مشکل روحی روانی نداری؟دیوونه خودتی نه من کدوم آدم عاقلی جونشو دو دستی تقدیم عزرائیل میکنه؟از کجا معلوم منظورش اونی که فکر میکنی باشه؟اگه منظورش این باشه که زندگیتو بکنی و تو خودتو بکشی بری اون دنیا چه تضمینی هست که هم میا س.رویس.ت نکنه هم خدا نزنه دهنتو آسف.الت کنه؟ها؟_ببینم تو اصلا معنی شعور و تربیتو میدونی چیه؟_نه فقط تو میدونی_آخه میدونی چیه؟_چیه؟_خیلی نفهمی دوباره داغ کردم و شروع کردم به دادو بیداد یه سخنرانیه نیم ساعته واسش راه انداختم که مطمئن بشم یه وقت دلش نخواد خبر مرگش بمیره و در پایان تسلیم شد و قول مردونه داد تا اطلاع ثانوی بلایی سر خودش نیاره و اگرم خواست خودشو بکشه منو در جریان بزاره بعد قطع کردن گوشی مثل جنازه رفتم سمت تختم و سرم به بالش نرسیده بیهوش شدم