ژولیتا 📎🧁ادامه P6

×××××××تهیونگ××××××
وقتی رفتم تو خون مامان پرید جلوم و گفت:سلام پسرم،خوش گذشت؟هه! خوش گذشت؟اونم چه جورم! سلام سولار جون،آره خوش گذشت.جاتون خالی بود!××سولار××پسرم،میای واسه مامانت تعریف کنی کجاها رفتی؟
××تهیونگ××مامان میشه بزاریش واسه فردا؟خیلی خستم -آره برو پسرم،ولی باید فردا همه چیو واسم تعریف کنیا!یه لبخند زدم و گونه ی مامانو بوسیدم و گفتم:چشم -راستی تهیونگ گرسنت نیست؟
تهیونگ:نه مامان مرسی که به فکرمی،شب بخیر.سولار:شب بخیر پسرم.وقتی رفتم تو اتاق اتاقم هنوز بهم ریخته بود!تقصیر خودمه!خدمتکارا بدبختا جرات ندارن بیان سمت اتاقم!صفحه های درام هم گوشه ی تخت بود!یاد صبح افتادم.دختره ی دیوونه نگفت تو خواب سکته میکنم!سری به نشونه ی تاسف واسش تکون دادم و از ته قلبم واسه دوست پسرش ابراز تاسف و همدردی کردم!
واقعا کدوم پسری میتونه این سرتق رو تحمل کنه؟یاد صبح افتادم که چجوری از زیر دست و پام در میرفت،دقیقا عین موش کوچولو و فوضوله!رفتم یه دوش بگیرم،زیر دوش دوباره چشمم افتاد به کبودیه کنار دستم!دوباره حرصی شدم.کیم تهیونگ نیستم اگه تلافی نکنم!دختره ی وحشی!تمام بلاهایی که سرم آوردی تلافی میکنم.هیچ وقت نزاشتم کسی بفهمه از بچه های زیر ۲سال میترسم!حالا امروز جلوی این خانوم موشه خودمو لو دادم!وقتی یادم میاد امروز مجبورم کرد چه کارایی بکنم موی تنم سیخ میشه!!یه نگا به پاهام انداختم که از خیسیه زیاد پوستش پیر شده بود!تا حالا تو عمرم تو خیابون بدون کفش راه نرفته بودم.ناخودآگاه یه لبخند نشست رو لبم ولی زود جمعش کردم!یکی زدم پس کلم،هی تهیونگ چته؟آخه کجای راه رفتن زیر بارون اونم بدون کفش جالب و سرگرم کنند و دوست داشتنیه؟از حرفای خودم تعجب کردم!
بازم من پس گردنی لازم شدم!سعی کردم دیگه به این روز نکبتی فکر نکنم و زودتر برم بخوابم.وقتی رو تختم دراز کشیدم یکی از بهترین حس هایی که تو عمرم داشتم بهم دست داد!پاهام زوق زوق میکرد!زیر لبی چندتا فحش آبدار نثار روح پرفتوح یونا کردم و سعی کردم بخوابم.بازم بیخوابی!اه لعنتی!بازم یادم رفت قرصام رو بخورم!تا نیمه شب فقط قلط(درست نوشتم؟املاشو یادم رفته) زدم.وقتی برگشتم چشمم خورد به صفحه های درام.بازم خاطرات امروز به ذهنم هجوم آورد،و انقدر مرورشون کردم که خوابم برد