🌨️🎀vlover

🌨️🎀vlover

اینجا پارت های رمان هام آپ میشن🎀🐻

ژولیتا 📎🧁ادامه P6

V lover V lover V lover · 1401/1/31 07:01 ·

×××××××تهیونگ××××××
وقتی رفتم تو خون مامان پرید جلوم و گفت:سلام پسرم،خوش گذشت؟هه! خوش گذشت؟اونم چه جورم! سلام سولار جون،آره خوش گذشت.جاتون خالی بود!××سولار××پسرم،میای واسه مامانت تعریف کنی کجاها رفتی؟
××تهیونگ××مامان میشه بزاریش واسه فردا؟خیلی خستم -آره برو پسرم،ولی باید فردا همه چیو واسم تعریف کنیا!یه لبخند زدم و گونه ی مامانو بوسیدم و گفتم:چشم -راستی تهیونگ گرسنت نیست؟
تهیونگ:نه مامان مرسی که به فکرمی،شب بخیر.سولار:شب بخیر پسرم.وقتی رفتم تو اتاق اتاقم هنوز بهم ریخته بود!تقصیر خودمه!خدمتکارا بدبختا جرات ندارن بیان سمت اتاقم!صفحه های درام هم گوشه ی تخت بود!یاد صبح افتادم.دختره ی دیوونه نگفت تو خواب سکته میکنم!سری به نشونه ی تاسف واسش تکون دادم و از ته قلبم واسه دوست پسرش ابراز تاسف و همدردی کردم! 

واقعا کدوم پسری میتونه این سرتق رو تحمل کنه؟یاد صبح افتادم که چجوری از زیر دست و پام در میرفت،دقیقا عین موش کوچولو و فوضوله!رفتم یه دوش بگیرم،زیر دوش دوباره چشمم افتاد به کبودیه کنار دستم!دوباره حرصی شدم.کیم تهیونگ نیستم اگه تلافی نکنم!دختره ی وحشی!تمام بلاهایی که سرم آوردی تلافی میکنم.هیچ وقت نزاشتم کسی بفهمه از بچه های زیر ۲سال میترسم!حالا امروز جلوی این خانوم موشه خودمو لو دادم!وقتی یادم میاد امروز مجبورم کرد چه کارایی بکنم موی تنم سیخ میشه!!یه نگا به پاهام انداختم که از خیسیه زیاد پوستش پیر شده بود!تا حالا تو عمرم تو خیابون بدون کفش راه نرفته بودم.ناخودآگاه یه لبخند نشست رو لبم ولی زود جمعش کردم!یکی زدم پس کلم،هی تهیونگ چته؟آخه کجای راه رفتن زیر بارون اونم بدون کفش جالب و سرگرم کنند و دوست داشتنیه؟از حرفای خودم تعجب کردم! 

بازم من پس گردنی لازم شدم!سعی کردم دیگه به این روز نکبتی فکر نکنم و زودتر برم بخوابم.وقتی رو تختم دراز کشیدم یکی از بهترین حس هایی که تو عمرم داشتم بهم دست داد!پاهام زوق زوق میکرد!زیر لبی چندتا فحش آبدار نثار روح پرفتوح یونا کردم و سعی کردم بخوابم.بازم بیخوابی!اه لعنتی!بازم یادم رفت قرصام رو بخورم!تا نیمه شب فقط قلط(درست نوشتم؟املاشو یادم رفته) زدم.وقتی برگشتم چشمم خورد به صفحه های درام.بازم خاطرات امروز به ذهنم هجوم آورد،و انقدر مرورشون کردم که خوابم برد

ژولیتا📎🧁P6

V lover V lover V lover · 1401/1/31 06:48 ·

وقتي رسيد توي حياط گفت:يه قدم ديگه بيای جلو برميگردم خونه!انقدر جدی گفت که فهميدم شوخی نميکنه.يه لبخند خبيث زدم و برگشتم تو ساختمون.يه نيم ساعت ديگه موندم و بعدش اومدم بيرون. تهیونگ رو يکي از نيمکتای توی حياط نشسته بود،تا ديدمش دوباره خندم گرفت!کي باورش ميشه يه پسر ۲۶ ساله از يه بچه ی ۶ ماهه بترسه؟هرجوري بود جلوي خندمو گرفتم و نخنديدم.وقتي رفتم کنارش خيلي بد نگام کردو گفت:مرض!اگه يه بار ديگه در اينباره حرف بزنی خرخرتو ميجوام
××یونا××باشه بابا حالا چرا عصبی ميشی؟بريم بريم که دير شد از بچگي عاشق اين کار بودم،ميدونم که کار زشتيه چيکار کنم که اين عادت روم مونده!تو دنيا هيچ کاري برام لذت بخش تر از خنديدن سر مردم نيس!البته فقط اين بچه سوسولا و جوونا!بله،ما شرافتمندانه کار ميکنيم!ميدونم خجالت آوره ولي چه کنم؟
××یونا××تهیونگگگگگ  بيا بيرم تو اين خيابون،اونجا شلوغ تره!تهیونگ عصبي نگام کرد و گفت:نه اينکه اينجا کم آبرومو بردي ××یونا××نه اينکه تو خيلي تو شهر پياده ميري!همش تو ماشينت چپيدي که!××تهیونگ××حالا بر فرض از اين آدما يکيشون منو بشناسه،همون يه نظر کافيه تا آبروم تو کل شهر بره!××یونا××سخت نگير بابا!دستشو گرفتم و به زور بردمش تو خيابون...!کنارمون يه پسر ۲۷یا۲۸  ساله راه ميومد و داشت با گوشيش حرف ميزد.پسر:نه عزيزم اين چه حرفيه؟پسر:آخه کي دلش مياد تورو قال بزاره؟پسر:نه عشقم اومدم بیمارستان یکمی مریض شدم پسر:آره بابا!پسر:چي؟پسر:نه بابا سر و صداي مريضاست!بهش نزديک شدم و با صداي بلند گفتم:دروغ ميگه!عين چي داره دروغ ميگه!الان تو خيابون ...داره ول ميچرخه.قبل تو هم با يه نفر ديگه نجواهاي عاشقانه سر داده بود!يه نگا به قيافه ی پسره انداختم،قرمز قرمز بود!نيشمو واسش باز کردم که يهو تهیونگ دستمو کشيد سمت خودش و گفت:داري چه غلطي ميکني؟ميخواي بيفته سرمون چکيمون کنه؟××یونا××جوش نزن خوشگل پسر پوستت چروکیده میشه(کرم ضد چروک پری کاتن تنها در ۵۶ روز از شر چروک های صورتتان خلاص شوید) تجربه نشون داده تو اين جور مواقع طرف يا ميخنده يا مثل اين آقا قرمز ميشه در برخي موارد صفات های خوب و عالی بهمون میچسبونن و اگه طرف خيلي اعصابش خراب باشه و آمپر ترکونده باشه و در حال انفجار باشه ميوفته دنبالت که در اون صورت راه حلش چندتا کوچه پس کوچست تا طرف نگيرتت زير مشت و لگد!تهیونگ يه دندون قروچه واسم رفت و منو دنبال خودش کشيد.تا يکي دو ساعت تهیونگو دنبال خودم کشيدم و سر مردم خنديدم!اون نفله هم پشت سرم مثل پسرای مظلوم و زبون بسته با فاصله ازم راه ميومد.معلوم بود داره از خنده ميترکه ولي بخاطر حفظ شئونات معنوی،شرافتی،اسلامی(چیه خب پسرم با حیاست پسر با حیای مادرررر🥺🥺)

 

ژولیتا📎🧁P5

V lover V lover V lover · 1401/1/31 06:39 ·

خانمه خیلی خوشحال اومد سمتم و با ذوق بغلم کرد  منو که تو شک بودم دنبال خودش کشید و برد رو مبل کنار خودش نشوند. اصلا نزاشت لب باز کنم،خانوم:سلام عزیزم خوبی؟وای خدا تو چقدر خوشگلی!اسمت چیه؟ اسم من سولاره.مامان تهیونگم واستا ببینم،تو دوست دختر تهیونگی؟یه نفس حرف میزد تا گفت دوست دختر تهیونگم چشمام از کاسه زد بیرون خدا به دور
××یونا××ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی من دوست دخترش نیستم،فقط دوستشم.سولار که معلوم بود یه ذره بادش خالی شده دوباره لبخند زد و گفت:من نمیدونستم تهیونگ تو سئولم دوسته دختر داره اسمت چیه عزیزم؟راحت باش و سولار صدام کن. 💜
××یونا××سولار جونی من و تهیونگ الان نزدیک سه هفتست که باهم دوستیم و امروزم اومدم دنبالش.قرار بود با هم بریم بیرون.سولار جونی با ذوق گفت:راست میگی؟نزاشت جوابشو بدم،سریع بغلم کرد و شالاپ شلوپ ماچم کرد!وقتی از خودش جدام کردگفت:هنوز نگفتی اسمت چیه 
××یونا×× اسمم یوناست پارک یونا
××سولار××اسمتم مثله خودت خوشگله عزیزم.
یونا:سولار جونی تهیونگ هنوز بیدار نشده؟سولار اول یکم با تعجب نگام کرد بعد گفت:عزیزم واقعا انتظار داری این وقت صبح  بیدار باشه؟
××یونا××آخه من دیشب بهش گفتم ۸ صبح میام دنبالت سولار خندید احتمالا سرش داغ بود یه چیزی پرونده اون قبل ساعت ۱۱ ظهر بیدار نمیشه یعنی کسی نمیتونه بیدارش کنه هر کسم بیدارش کنه دخلش اومده
یه لبخند شیطانی زدم و گفتم:اگه میشه اتاقشو نشونم بدین خودم بیدارش میکنم.یه کم با شک نگام کرد ولی بعدش گفت:دنبالم بیا. دنبالش رفتم و از راه پله رفتیم بالا و از یه سری راهروی تو هم تو هم رد شدیم تا رسیدیم به یه در سفید با خطوط مشکی.اوخی چه در خوشگلی!
سولار دستشو گذاشت پشتم و هلم داد سمت در و گفت:برو یونا اگه میتونی بیدارش کن! وقتی رفتم تو اتاق اولین چیزی که به چشمم خورد یه تخت دو نفره ی سفید مشکی بود که وسط اتاق بود.اتاق به این بزرگی رو میخواد چیکار این گلابی؟آخی جونم!چه نازم خوابیده،ولی این دلیل نمیشه که بیدارش نکنم!آروم رفتم کنارش و با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم: تهیونگ تهیونگ پاشو.قرار بود بریم بیرون،پاشو دیگه!بعدش آروم تکونش دادم و با یه لبخند خبیث گفتم:من صدات کردم خودت بیدار نشدی!تو اتاق راه افتادم تا چیزی رو که میخوام پیدا کنم. یهو چشمم خورد به سمت چپ اتاق که یه پله میخورد سمت پایین.از پله که رفتم پایین از چیزی که جلوم بود کف بر شدم🎀

ژولیتا 📎🧁P4

V lover V lover V lover · 1401/1/30 00:18 ·

چند روز از اولین تماسم با تهیونگ میگذشت طی این چند روز چند بار دیگه هم بهش زنگ زدم ولی بزغاله جواب نداد دیگه داشت رو اعصابم راه میرفت اصلا فدای سرم هر بلایی که میخواد سر خودش بیاره بیاره ولی باز ته این دل صاب مرده راضی نمیشد ته دلم نگران این پسر بچه ی دیوونه بودم شب مورد علاقه ی من مثل هر هفته سر رسید شب فقط شب پنجشنبه هیچ شبی مثله پنجشنبه شب خوابیدن بهم نمیچسبه عین چی خواب بودم که صدای زنگ گوشیم رو خواب نازم یورتمه رفت‌ هرکیی هستی تو روحت یه چشمم رو باز کردم گوشیم رو زمین کنار تخت افتاده بود همونجور که نصفم رو تخت بود نصف دیگم آویزون بود گوشیمو از رو زمین برداشتم تا چشمم خورد به اسم تهیونگ خواب از سرم پرید حتما پدر یا مادرش بودن که میخواستن خبر مرگشو بهم بدن نه بابا اونا که اصلا منو نمیشناسن پس خودشه سریع جواب دادم_بله؟_الو دختره؟_تو هنوز اسم منو یاد نگرفتی؟_اصلا با اسمت حال نمیکنم_برو بابا کی از تو نظر خواست؟یه ذره من من کرد و گفت:میشه بیای به این آدرسی که میگم؟میخوام باهات حرف بزنم._پارک؟نصفه شبی؟با من؟میتونم بپرسم چیکارم داری که نمیتونی از پشت تلفن بگی؟_نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه دل آشوبم فقط با درد و دل کردن با توی ال.اغ آروم میشه نیشم از بناگوش در رفت مردم چقدر به ما لطف دارن صدای ناراحتش تو گوشم پیچید باشه نیا مهم نیست_چی میگی؟کی گفتم نمیام؟آدرسو اس ام اس کن سه سوته اونجام بعد قطع کردن گوشی مثلا خواستم حرکت بزنم که با کمر خوردم زمین به عر عرکردن افتادم آخ ننه کمرم خورد شد ستون فقیر فقراتم ای بمیری تهیونگ که بخاطر تو مهره ی اول و آخرم یکی شد!سریع آماده شدم و گوشیمو انداختم تو جیبم هیچوقت حوصله ی کیفو ندارم آروم از اتاق زدم بیرون یه نگا به ساعت انداختم۳ صبح الان خروساهم خوابن ولی بیخیال الان یکی از دوستام بهم احتیاج داره پیش به سوی بیکران و فراترتر از ان از جلوی کلبه ی اسرار رد میشدم دستشویی رو میگم میدونم تاحالا کسی انقدر عالی توصیفش نکرده بود که یهو در باز شد و بابا پرید جلوم ××بابا××پپخخخ قلبم قشنگ بین دندون آسیاب بالا و پایین بود ××یونا××وای بابا چرا یهو عین آل میپری جلو آدم؟دلم ترکید بابا خندون گفت:مگه دلت بادکنکه؟ ××یونا××بابا لطفا دیگه منو اینجوری نترسون باشه؟ ××بابا××قول صددرصد نمیدم راستی نصفه شبی چرا بیداری؟چرا این لباسا تنتنه؟خاک تو سرم شد الان چه مدل خاکی بریزم تو سرم طبیعی جلوه کنه شاید خاک رس خوب باشه یه لبخند چاپلوسانه زدم و گفتم:خوابم نمیبرد همینجوری پوشیدمشون ببینم تو تنم چجوریه که یهو دسشوییم گرفت که به لطف شماچیز بندشدم بابا یکم مشکوک نگام کرد و گفت خب حالا برو بخواب دیگه ××یونا××شب بخیر سریع چپیدم تو اتاقم و چسبیدم به در بعد چند لحظه که دیدم صدایی نمیاد آروم رفتم بیرون دو قدمم نرفته بودم که بابا از پشت دیوار پرید جلوم و بلند گفت ××بابا××پـخخخخ این دفعه دیگه قلبم کف زمین بود یه دستم رو قلبم بود یه دستم رو دهنم که جیغ نکشم بابا خندون گفت:خیلی بی ظرفیتی‌همین ۵ دقیقه پیش به همین روش ترسوندمت،بازم ترسیدی؟نچ نچ نچ یه چشم غره بهش رفتم که گفت:راستی تو که هنوز این لباسا تنته دیگه چی شده؟ها؟کجامیرفتی؟هاها؟ ××یونا××استپ پیاده شو با هم بریم دوباره دسشوییم گرفت اومدم برم اعتراضی هست؟بابا با نگاه مشکوک از سر راهم کنار رفت منم به اجبار رفتم تو دستشویی.یه۵دقیقه طولش دادم برای طبیعی تر جلوه دادن اوضاع هم هعی سیفون بدبختو بالا و پایین میکشیدم که یعنی اهم اهم..وقتی اومدم بیرون خبری از بابا نبود نمیدونم چرا با اینکه طبقه پایینم دستشویی داشت بابا همیشه میومد بالا دستشویی؟از پله ها آروم اومدم پایین خونه ی مااز بیرون دو طبقه بود ولی از درون یه طبقه بود که طبقه ی اول و دوم با یه راه پله بهم وصل میشدن در اصل یه طبقه ی قدبلند طبقه ی اول آشپزخونه و سرویس و دوتا اتاق خواب داشت طبقه ی دوم سه تا اتاق خواب و یه سرویس آروم از خونه زدم بیرون و خودمو به اون پارکی که تهیونگ میگفت رسوندم جلوی پارک رو نیمکتا هیچ خبری نبود آروم رفتم تو خود پارک ولی حتی یه جهنده هم پر نمیزد با خودم گفتم یا آدرسو اشتباه اومدم یا تهیونگ دیده دیر کردم رفته اومدم برگردم که چشمم خورد به یه نفر که ته پارک زیر یه درخت نشسته بود آروم رفتم جلو دیدم بعله خود گلابیشه رفتم جلو یه نگاهی بهم انداخت و گفت:بشین حرفش تموم نشده پهن شدم رو زمین ××تهیونگ×× ببخشید نصفه شبی مزاحمت شدم ××یونا××نه بابا مزاحمی یعنی چیزه مراحمی این چه حرفیه؟حالا چیکار داشتی؟ ××تهیونگ×× راستش دوس داشتم رودر رو باهات حرف بزنم حس میکنم وقتی باهات حرف میزنم سبک میشم انگار یه جورایی تبدیل شدی به آنام کارای من( آنام کارا به دوستی میگن که میتونی عمیق ترین رازها و افکارتو بهش بگی و نگران قضاوت شدن نباشی و توی یه کلمه، آنام کارا جفت روحیِ تو محسوب میشه. بیشتر منظورش جفت روحی توی دوستی هست تا یه رابطه عاشقانه) ××یونا×× نیشم شل شد این شلیل از این حرف ها هم بلده پس دستامو بهم کوبیدم و گفتم من میدونم چراچون رفیق باحالتر از من نداری تهیونگ یه لبخند بیجون زد و گفت:راستش خیلی واسم سخته این چند روزه اصلا از اتاقم بیرون نیومدم‌ شدیدا افسرده شدم همش خاطرات میا میاد جلو چشمم دیگه نمیکشم اینو گفت و آروم اشک ریخت وای خدا نه من اصلا طاقت اشک ریختن یه مرد و ندارم یه ذره رفتم جلوتر و دقیقا رو به روش نشستم ××یونا××میدونم الان تو اوج سختی هستی درسته گذشتن از این مرحله سخته ولی همچین که از این مرحله گذشتی نبودنش واست عادی میشه ××تهیونگ××نه نه من نمیتونم من بدون میا میمیرم با یه صدای فوق مهربون که واسه خودمم نا آشنا بود گفتم تهیونگ خواهش میکنم قوی...هنوز جملمو تموم نکرده بودم تهیونگ منو کشید تو بغلش و بلند زد زیر گریه اول خواستم از بغلش بیام بیرون و بزنم تو گوشش ولی بعد با خودم گفتم یونا دختره ی سنگ دل بی رحم یکم مرحمت یکم نزاکت یه خورده ادم باش اون الان مریضه و به من تکیه کرده و نباید بهش پشت کنم یه یه ربع بیست دقیقه منو تو بغلش فشار میداد و گریه میکرد بلاخره لطف کرد و منو ول کرد و اشکاشو پاک کرد بعد یه دستمال گرفت سمتم ××یونا××ممنون فین ندارم یه لبخند محو نشست رو لبش ××تهیونگ××بگیر اشکاتو پاک کن با تعجب یه دستی به صورتم کشیدم که دیدم خیسه این شلیل منم به گریه انداخت دستمالو ازش گرفتم و تا کردمش گذاشتم تو جیبم و با آستین لباسم اشکامو پاک کردم بعله ما همیشه متفاوتیم اول یه کم با تعجب نگام کرد ولی بعدش بیخیال شد و گفت‌:ممنون که اومدی خیلی سبک شدم شب بخیر ××یونا××این یعنی برو گم شو دیگه؟از پل گذشتی دیگه کارت باهام تمومید؟متعجب نگام کرد و گفت:من منظوری...پریدم وسط حرفش و با خنده گفتم:بیخیال شوخی کردم شبت بخیر چند قدم رفتم جلو ولی برگشتم سمتش و گفتم:تو پارک میخوابی؟××تهیونگ××ها؟××یونا××منظورم اینه که نمیخوای بری خونه؟ ××تهیونگ××اها چرا میرم فعلا تو برو دیر وقته بعد خداحافظی آروم راه افتادم سمت خونه محو تماشای بیدهایی بودم که دم ورودیه پارک بود که یهو یه نفر پرید جلوم و گفت:پــــخ!فهمیدم باباست با اینکه بار سوم بود ولی بازم عین چی جا خوردم اینم با این شوخیای پشت وانتیش ××بابا××ها ها ها بازم ترسیدی؟ ××یونا××تو اینجا چیکار میکنی؟ ××بابا××به نظرت تو نباید به این سوال جواب بدی؟××یونا××راستش... ××بابا××دوستت خیلی ادکلنش خوش بو بود دفعه ی بعد که دیدیش اسم ادکلنشو ازش بپرس عین چی ترسیده بودم ولی سعی کردم خونسرد باشم ××یونا××تو مگه دوستمو دیدی؟ ××بابا××راستش نه اگه زیادی میومدم جلو میدیدینم ولی صداها خوب میومد بوی ادکلنشم از جنابعالی متساعد میشه یهو جدی شد و با داد گفت:تو نصفه شبی تو بغل اون چیکار میکردی؟ ها؟ اگه بلایی سرت میاورد ما چیکار میکردیم؟ منم که کلا هنگ کرده بودم فقط تونستم بگم:به خدا اونجور که تو فکر میکنی نیست! بابایی یه ذره خیره نگام کرد و یهو زد زیر خنده!همونطور که اشکاشو که از زور خنده تو چشمش جمع شده بود پاک میکرد گفت:وقتی میترسی چقدر قیافت باحال میشه دیوونه من که گفتم صداها کاملا واضح بود‌ داشتم از عصبانیت و تعجب میترکیدم !منو بگو که فکر کردم اندیشه هاش در مورد آزادی برابر دختر و پسر عوض شده وامشب میخواد بکشتم با عصبانیت در حالیکه سعی داشتم صدامو پایین نگه دارم گفتم:بابا یاد نگرفتی فال گوش واینستی؟بابا:نه وقتی بچه بودم همونطور که در جریانی تک بچه بودم و عامل نفوذیه بابا و شوهر خالم!مامان و خالم همیشه پیش هم بودن و وقتی میرفتن تو اتاق واسه حرفای محرمانه بابا و شوهرخالم میفرستادنم واسه جاسوسی!واسه همین این عادت روم مونده یه ذره با بهت و شک بهش نگا کردم که گفت راست میگم به جون تو ××یونا××بابا مگه من کشکم اخه؟

ژولیتا 📎🧁P3

V lover V lover V lover · 1401/1/30 00:14 ·

××تهیونگ××✅ دختره ی...فقط ميخواست منو گير بیاره بی تربيت... همونجور داشتم زير لبی فحش کشش میکردم که متوجه شدم راننده داره نگام ميکنه صغت شی دختر الان راننده فکر ميکنه جنی شدم و دارم با خودم حرف ميزنم خدا همونجور نشسته بزنه به کمرت خشک شی از بيکاری مشغول فحش دادن و نفرين کردن اين دختره بودم که يه کاغذ افتاد تو ماشين چه عجب طرف بلاخره يادش افتاد که بايد جواب بده کاغذ و برداشتم و بازش کردم با باز کردن کاغذ تعجب تموم وجودمو گرفت اين دختره چشه؟تموم کاغذ از قطرات اشکش نمدار شده بود اين واسه غصه های يه نفر ديگه اينجوری گريه ميکنه واسه غصه هاي خودش چيکار ميکنه؟وقتي متنو کامل خوندم عصبی شدم اين چجوری از من انتظار داره میا رو فراموش کنم؟چجوري ازم ميخواد که غمگين نباشم؟اون يه ديوونه ی به تمام معناست يه تيکه کاغذو با عصبانيت پاره کردم و شروع کردم به نوشتن ××تهیونگ××تو با خودت چه فکری کردی که اين حرفو زدی؟اصلا تا حالا کسي از نزديکانت رو از دست دادی که بتوني درکم کنی؟من اونقدرا هم که تو فکر ميکنی ناراحت نيستم اتفاقا خيلی هم خوشحالم چون به زودی ميرم پيش میا درسته میا هميشه کنارمه الانم پيشمه چون منتظره منم برم پيشش 🍓🍓🍓🍓🍓🍓 ××یونا×× این دیوونه چی میگه؟نکنه...نکنه.نه اون نباید به این زودی بمیره اون یه دیوونه ی بیشعوره چرا داره با زندگیش این کارو میکنه؟نه من نمیزارم همچین کاری کنه من پارک یونا عمرا بزارم این گاومیش همچین کاری بکنه سریع پرییدم سر کاغذ خودکارم و شروع کردم به نوشتن بد جور عصبی شده بودم کاغذ رو از زور عصبانیت مچاله کردم و انداختم تو ماشین بغلی مردک بوزینه 🍓🍓🍓🍓🍓 ××تهیونگ××اعصابم بدجور خط خطی بود مدام پوست لبمو میکندم و عصبی پاهامو تکون میدادم(صحنه رو تصور کنید) دختره ی خل و چل بجای دلداری واسه من رفته بالا منبر بلاخره خانم یادش افتاد که من اینجا نشستم بیخیال حتما دوباره میخواد نصیحت کنه ۵ دقیقه گذشت ولی ازکنجکاوی آروم و قرار نداشتم مثله اینکه فوضولیه این دختره به منم سرایت کرده بلاخره بعد چند دقیقه کلنجار رفتن با خودم خم شدم و کاغذو برداشتم فکر کنم بعد خوندن نوشتش دو تا شاخ خوشکل رو سرم ظاهر شد ××یونا××خوب گوش کن چی میگم اگه بلایی سر خودت بیاری قبل از اینکه بمیری خودم با دستای خودم خفت میکنم اونقدر گلوتو فشار میدم تا جونت از چشمات بزنه بیرون آخه روانی اگه خودتو بکشی فوقش از این دنیا خلاص شی اونورو میخوای چیکار کنی؟آخه مگه نمیگی میا آدم خوبی بود؟خب دیوانه اگه خودتو بکشی نمیبرنت پیش میا که خو اونو میبرن بهشت تو رو با این غلطی که کردی فوقش بندازن تو موتور خونه ی جهنم اون دنیا هم کوفتت میشه بدبخت در ضمن اگه خودتو بکشی خودم میکشمت از قبر میکشونمت بیرون ساطوریت میکنم❤️ من رو دوستام حساسم و با هر کی که حرف بزنم جزو دوستام حساب میشه تو که جای خود داری سه ساعته دارم باهات فک میزنم پس بدون اگه خودتو بکشی نه تنها خانوادت ازت نمیگذرن بلکه منم بعد ۱۲۰ سال که به خوبی و خوشی زندگی کردم به محض اینکه پام برسه اون دنیا هر جا گیرت بیار صغتت میکنم این دختره ی پررو دیگه فحش بلد نبود بار من کنه؟بی شعور خجالت نمیکشه؟تمیز ۷ سال ازم کوچیکتره اصلا ادب و تربیت تو لغت نامه ی این بشر پیدا نمیشه اصلا من الکی چرا دارم حرص میخورم؟ من قبلا تصمیمو گرفتم،کسی هم نمیتونه جلومو بگیره یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن کاغذو تا کردم و انداختم تو ماشین و با عصبانیت برگشتم سر جام ××یونا××هنوزم داشتم حرص میخوردم پسره ی ا.حم.ق اصلا شعور نداره مگه تو این دنیا چی کم داره که میخواد به این زودی بشتابه بسوی دیار باقی؟حسابی اعصابمو بهم ریخته از حرص مشغول جوییدن ناخونام شدم دیگه داشتم به گوشت میرسیدم که یه کاغذ افتاد تو وقتی نوشتش رو خوندم رسما اتیش گرفتم و بوی سوختگیم همه جا پیچید( یکی زنگ بزنه اتیش نشانی لطفا😹) غلط کرده میگه به من ربطی نداره خودش مشنگه یا فکر کرده من مشنگم؟ ××تهیونگ××من کارایی که میکنم به خودم مربوطه و به هیچکس هم اجازه نمیدم تو کارام دخالت کنه تو که جای خود داری وقتی امروز تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم به چشم یه شنونده بهت نگاه کردم نه یه دوست تو هم جایگاه خودتو بدون و تو کارای من فوضولی نکن منم هر کاری که دلم بخواد انجام میدم و تو هم نمیتونی کاری بکنی فوضول کوچولوی بی تربیت اولا خودت کوچولویی دوما خودت بی تربیتی سوما... خیلی گاوی صرفا جهت خالی نبودن عریضه ××یونا××اومدم یه تیکه کاغذ بردارم دوباره فحش کشش کنم که با صدای بوق ماشین جلویی یه متر پریدم هوا یه نگاه انداختم دیدم ماشین جلویی ها آروم آروم دارن حرکت میکنن این وسط چشمم افتاد به ماشین تهیونگ که داشت شیشه رو میداد بالا باترس یه جیغ زدم و داد زدم ××یونا×× نههههههه یه لحضه صبر کن یعنی چنان دادی زدم که راننده ی ماشین اینوری که داشت میومد سمت ماشینش یه متر پرید هوا و با ترس برگشت پشتش رو نگا کرد یه لحظه خندم گرفت ولی سریع یاد تهیونگ افتادم برگشتم سمتش دیدم شیشه رو دوباره داده پایین و سرش دم پنجرست وقتی چشمم افتاد به قیافش از خنده رو به نابودی بودم ولی جلوی خودمو گرفتم و نخندیدم چشماش چنان درشت شده بود که هر لحظه انتظار داشتم بیفته کف خیابون دهنشم که نگم بهتره دهنش دقیقا اندازه ی یه اسب آبیه بالغ نر باز شده بود جوری که از همونجا هم دل و رودش پیدا بود با تمام سعی و تلاشم برای دفع این خنده قهقهمو تو غالب یه لبخند ژکوند خلاصه کردم و بلاخره زبون لال شدمو به کار انداختم و گفتم  ××یونا××لطفا یه لحظه صبر کنین دیگه فکر نکنم چشمای تهیونگ از اون درشتر میشد با همون لبخند برگشتم و سریع آخرین گفته هامو نوشتم و با احترام کامل پرت کردم تو صورت تهیونگ دیگه نگا نکردم چیکار کرد فقط برگشتم وسر جام و مثله یه دختر خانوم خوب و متشخص مشغول جمع کردن تیکه کاغذا و خودکارام شدم بعد ۵ دقیقه بلاخره خانوم و آقا تشریف آوردن بابا: سلام خانم پارک خوش میگذره با خنده گفتم ××یونا×× بابا بیخیال دارم میمیرم از خستگی و گرسنگی سریعتر راه بیفتیم ××تهیونگ××مثله اینکه راه باز شد چند دقیقه عین این دیوونه ها به یه جا خیره شدم که یه لرزی افتاد تو تنم اومدم شیشه رو بکشم بالا تا نصفه بیشتر نکشیده بودم که با صدای جیغ و فریاد یه نفر که داد میزد نهههههه یه لحظه صبر کن تا مرز سکته رفتم قلبم عین چی میزد یه ذره بچه چه صدایی داره اصلا از قد و هیکلش همچین جیغ و فریادی بر نمیاد همونجور تو شوک کلمو بردم بیرون و زل زدم بهش تا منو دید چنان قرمز شد و رنگ عوض کرد که معلوم بوداز خنده داره میترکه بایدم قیافم خنده دار شده باشه با اون جیغی که اون زد بعد چند دقیقه رنگ به رنگ شدن یه لبخند ملیح زد و گفت ××یونا××لطفا یه لحظه صبر کنید چشام دراومد این بچه و تربیت؟ دوباره رفت تو و چند دقیقه بعد کاغذ به دست اومد دم پنجره یه ذره مایل شد طرف بیرون و کاغذو انداخت تو ماشین که صاف خورد تو چشمم ای بگم دستت بشکنه مگه کوری دختره؟زدی چشم وچالمو در آوردی داشتم چشممو میمالیدم که ماشین حرکت کرد اصلا به خودم زحمت ندادم یه نیم نگاه به ماشینی که اون دختره توش بود بندازم هه یونا یه ۱۰ دقیقه گذشت که از تو ترافیک بیرون اومدیم و سریع به سمت خونه حرکت کردیم هه خونه؟ میا دارم میام(قافیه نشد؟)  وقتی رسیدیم خونه مستقیم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم بازم تنهایی و هجوم خاطرات سر درد افتضاحی داشتم نمیدونم چند روزه که نخوابیدم عین دیوونه ها وسط اتاق قدم میزدم و سعی میکردم که جلوی اشکامو بگیرم میای من نباید میمرد خیلی واسش زود بود دیگه تحمل نداشتم همین ۲۶ سال بسمه دوست نداشتم تو خونه ی خودمون بلایی سر خودم بیارم ترجیح دادم تو فضای باز با این زندگی نکبتی خدا حافظی کنم کتم و برداشتم و از خونه زدم بیرون اصلا هم به مامان و بابا که داشتن صدام میکردن توجه نکردم یه قسمت بود خارج از شهر که پر دار و درخت بود یه چیزی تو مایه های جنگل رفتم و رفتم تا رسیدم به یه تپه وقتی ازش بالا رفتم دیدم بازتر شده بود یه قسمت از شهرم زیر پام بود احساس سوختن داشتم انگاری آتیش گرفته باشم(مجدد اتیش نشانی لازم شدیم این دفعه برای مستر ته ته) از تو جیب کت بسته ی تیغ رو برداشتم و کتمو انداختم رو زمینوقتی انداختمش زمین یه چیزی ازش افتاد بیرون دیدم همون کاغذیه که دفعه ی آخر پرت کرد تو چشمم حالا حالم خیلی خوبه اینم داره رو اعصابم یورتمه میره خواستم پارش کنم و برم سراغ کارم که یه لحظه به خودم گفتم حالا که قراره بمیرم چه اشکالی داره قبلش به حرفای این دختره ی دیوونه هم گوش کنم؟ ××یونا××میدونم الان اگه دم دستت بودم هم خودمو نابود میکردی هم نوشتمو