ژولیتا📎🧁P5

خانمه خیلی خوشحال اومد سمتم و با ذوق بغلم کرد منو که تو شک بودم دنبال خودش کشید و برد رو مبل کنار خودش نشوند. اصلا نزاشت لب باز کنم،خانوم:سلام عزیزم خوبی؟وای خدا تو چقدر خوشگلی!اسمت چیه؟ اسم من سولاره.مامان تهیونگم واستا ببینم،تو دوست دختر تهیونگی؟یه نفس حرف میزد تا گفت دوست دختر تهیونگم چشمام از کاسه زد بیرون خدا به دور
××یونا××ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی من دوست دخترش نیستم،فقط دوستشم.سولار که معلوم بود یه ذره بادش خالی شده دوباره لبخند زد و گفت:من نمیدونستم تهیونگ تو سئولم دوسته دختر داره اسمت چیه عزیزم؟راحت باش و سولار صدام کن. 💜
××یونا××سولار جونی من و تهیونگ الان نزدیک سه هفتست که باهم دوستیم و امروزم اومدم دنبالش.قرار بود با هم بریم بیرون.سولار جونی با ذوق گفت:راست میگی؟نزاشت جوابشو بدم،سریع بغلم کرد و شالاپ شلوپ ماچم کرد!وقتی از خودش جدام کردگفت:هنوز نگفتی اسمت چیه
××یونا×× اسمم یوناست پارک یونا
××سولار××اسمتم مثله خودت خوشگله عزیزم.
یونا:سولار جونی تهیونگ هنوز بیدار نشده؟سولار اول یکم با تعجب نگام کرد بعد گفت:عزیزم واقعا انتظار داری این وقت صبح بیدار باشه؟
××یونا××آخه من دیشب بهش گفتم ۸ صبح میام دنبالت سولار خندید احتمالا سرش داغ بود یه چیزی پرونده اون قبل ساعت ۱۱ ظهر بیدار نمیشه یعنی کسی نمیتونه بیدارش کنه هر کسم بیدارش کنه دخلش اومده
یه لبخند شیطانی زدم و گفتم:اگه میشه اتاقشو نشونم بدین خودم بیدارش میکنم.یه کم با شک نگام کرد ولی بعدش گفت:دنبالم بیا. دنبالش رفتم و از راه پله رفتیم بالا و از یه سری راهروی تو هم تو هم رد شدیم تا رسیدیم به یه در سفید با خطوط مشکی.اوخی چه در خوشگلی!
سولار دستشو گذاشت پشتم و هلم داد سمت در و گفت:برو یونا اگه میتونی بیدارش کن! وقتی رفتم تو اتاق اولین چیزی که به چشمم خورد یه تخت دو نفره ی سفید مشکی بود که وسط اتاق بود.اتاق به این بزرگی رو میخواد چیکار این گلابی؟آخی جونم!چه نازم خوابیده،ولی این دلیل نمیشه که بیدارش نکنم!آروم رفتم کنارش و با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم: تهیونگ تهیونگ پاشو.قرار بود بریم بیرون،پاشو دیگه!بعدش آروم تکونش دادم و با یه لبخند خبیث گفتم:من صدات کردم خودت بیدار نشدی!تو اتاق راه افتادم تا چیزی رو که میخوام پیدا کنم. یهو چشمم خورد به سمت چپ اتاق که یه پله میخورد سمت پایین.از پله که رفتم پایین از چیزی که جلوم بود کف بر شدم🎀
یه ست کامل آلات موسیقی!از گیتار و پیانو و ویالون گرفته تا دنبک و تبل و درام!ارهههه!خودشه!رفتم سمت درام و دو تا از صفحه هاشو به زورجدا کردم و آروم آروم رفتم بالا سر تهیونگ.آروم یه پامو گذاشتم یه سمتش و پای دیگمو گذاشتم اون سمتش.تقریبا رو شکمش نشسته بودم!به زور خندمو خوردم و دستامو تا جایی که میشد از هم باز کردم و با تموم قدرت دو تا صفحه ی درامو محکم عین سنج کوبوندم به هم.چنان صدای وحشتناکی تولید کرد که یه متر پریدم هوا دوباره نشستم رو شکمش!وضعیت تهیونگ که گفتن نداشت!به محض کوبوندن صفحات بهم عین چی سر جاش سیخ نشست و وقتی دوباره نشستم رو شکمش جنازه شد رو تخت و دوباره عین چی سر جاش سیخ شد و با عصبانیت نگام کرد!چشماش شده بود دو تا کاسه خون!با فک منقبض شده گفت:میکشمت،گرفتم میکشمت یوناااااااااااااااااااا!اونقدر جدی اینا رو گفت که سکته زدم!سعی کردم خونسرد باشم،یه لبخند گل و گشاد زدم و آروم از رو شکمش بلند شدم.به محض بلند شدن پتو رو زد کنار و بلند شدو اومد سمتم.منم که اوضاع رو برای فرار کاملا مهیا میدیدم زدم به چاک!تموم طول و عرض اتاقو میدویدم و تهیونگم در حال خط و نشون کشیدن و شرح دادن حالات مختلف قتل من دنبالم میدوید
حین دویدن چشمم خورد به سولار جونی که دم در با یه لبخند گشاد نگامون میکنه!آره خودشه!بهترین جا برای پناه گرفتن!دوییدم و سریع پشت سولار جونی قایم شدم.تهیونگ اومد سمت ما و گفت:اون وروجک و ول کن بزار حقشو بزارم کف دستش ××سولار××تهیونگ آدم با مهمونش اینطوری رفتار نمیکنه تهیونگ حرصی گفت:مهمون باید آدمیزاد باشه تا.....××سولار××تهیونگگ
تهیونگ هم ساکت شد و غرغر کنون رفت سمت یه در که احتمالا سرویس بود.سولار جون ریز خندید و گفت:شیطون نگفته بودی روشت واسه بیدار کردنش اینه! مثلا خجالت زده گفتم:میدونستم جز این راه،راه دیگه ای نیست!ببخشید!سولار جونی دوباره خندید و گفت:تو یه دنیا انرژی ای دختر،بیا بریم الان تهیونگم میاد.🎀
××یونا××ممنون شما برین من با تهیونگ کار دارم.
××سولار××شیطون دیگه از این بلاها سرش نیاری که من نیستم تا ازت دفاع کنم!یه لبخند دندونی تحویلش دادم که اونم با یه لبخند رفت بیرون.بعد ۵ دقیقه تهیونگ در حالیکه هنوز غر غر میکرد اومد بیرون.جلوی موهای پرپشت و مشکیش خیس بود و باعث شده بود جذابتر بشه مو فرفریم هست که من نمیدونم چرا این بشر روز به روز داره خوشگلتر میشه نمیدونم چقدر بهش زل زدم که با یه پوزخند گفت:تموم شد!منم که کاملا در جریان تیکه ی کلفتش بودم گفتم:آره، حالا میتونی لباستو بپوشی!گیج گفت:چرا؟حرصی گفتم:چونکه زیرا!مگه قرار نزاشتیم که امروز بریم بیرون؟تهیونگ یه پوزخند دیگه زد و گفت:حالا من یه چیزی گفتم تو چرا باور کردی؟ چشمام از عصبانیت داشت میسوخت!با حرص رفتم سمتش،دهنمو باز کردم و تا اودم جیغ جیغ کنم دستشو گذاشت رو دهنم و گفت:هیییس!باشه بابا!فقط جیغ جیغ نکن!برو پایین الان میام. .واسه خالی کردن حرصم محکم دستشو گاز گرفتم که دادش رفت هوا!
××تهیونگ××چته وحشی؟چرا گاز میگیری؟××یونا××واسه اینکه حرصم میدی،من میرم پایین تا ۵ دقیقه دیگه پایین نبودی وقتی دوباره اومدم بالا تضمین نمیکنم که بلایی سرت نیارم!
اینو گفتم و سریع از مقابل چشمای عصبانی تهیونگ دور شدم.رفتم پایین و روبه روی سولار جون نشستم.سولار جونی درحالیکه میخندید گفت:شیطون دوباره چیکارش کردی که دادش رفت هوا؟نگو باز با اون روش وحشتناک ترسوندیش ××یونا××نه بابا این روش فقط بار اول حال میده!حرصمو درآورد گازش گرفتم!یهو قهوه جست تو گلوش و به سرفه افتاد.رفتم پشتش و آروم زدم تو پشتش.سولار:دختر داری شوخی میکنی دیگه؟
نه سولار جونی راست میگم، یه گاز سیبی از پهلوی دست راستش گرفتم که از درد سرخ شد!حالت مات و مبهوت سولار جون بعد چند دقیقه جاشو به یه لبخند گل و گشاد داد و یهو زد زیر خنده حالا نخند کی بخند.هنوز داشت میخندید که تهیونگ اومد.
××تهیونگ××چی باعث شده مامان خوشگل من اینجوری از ته دل بخنده؟سولار جون بعد از اینکه اشکاش رو پاک کرد با یه لبخند ملیح به من اشاره کرد.تهیونگ یه لبخند خبیث زد و گفت:میدونستم دلقکی ولی نه تا این حد!حرصم در اومد ولی با خونسردی ظاهری گفتم:بازم یه گوشه تنها گیرت میارم نه؟تهیونگ با عصبانیت یه نگا به من و یه نگا به دستش که جای دندونام خیلی خوشگل و مرتب روش ردیف (--)شده بود انداخت و با نگاش واسم خط و نشون کشید.هنوزم داشتیم با چشمامون واسه هم قپی میومدیم که سولار جونی دوباره زد زیر خنده!هر دومون با تعجب بهش خیره شده بودیم که میون خنده گفت:تا حالا هیچ کدوم از دوستای تهیونگ حتی دوستای صمیمیش جرات نکرده بودن روش دست بلند کنن و سر به سرش بزارن،خندید و ادامه داد:حتی منم از بچگیش تا حالا روش دست بلند نکرده بودم!معلومه خیلی واسش مهمی یونا که تا حالا دوستیشو باهات بهم نزده
××تهیونگ×× این.... این..... برای من مهمه؟اصلنم من پسرتم اونی، که این وسط مجروح شده و تلفات داده منم چرا طرف منو نمیگیری
و بعد یه دندون قروچه کرد و حرصی گفت:پاشو بریم،دیرمون میشه ها.با خنده سریع با سولار جون خداحافظی کردم و رفتم سمت تهیونگ که مرتب و شیک منتظرم بود عملیات تیپ و قیافه با موفقیت پیش رفته بود اصلا این دیگه کیه پس اون بیابونی بیریخته کی بود
تازه چشمم به تیپ دختر کشش خورد آخه خدا جون چرا این پسر انقدر خوشگله؟کفم بریده بود قشنگ گذاشته بودتم توی کفش تا حسابی تمیز شم و برق بزنم کلا تایید اومد بیرون از دهنم
یه جین خاکستری پوشیده بود که انگار بعضی جاهاش سوخته بود و مشکی بود یه بلوز چهار خونه ی مشکی سفیدم پوشیده بود که لامصب عین چسب چسبیده بود بهش و عضلات خوشگلیش زده بود بیرون یه کت اسپرت خاکستری خوش دوختم تنش بود،موهای فر مشکیش با هزار تا کوفت و زهرمار از حالت فری یه نمه در آورده بود و چندتا تار موش رو پیشونیش افتاده بود که فجیح جیگرش کرده بود عینک افتابی زده اولالا لاکچری بیرون اومده اولالا یواشکی دل مل میبرهه اولالا حرف های خوب خوب بلده اولالا یکی زدم پس کلم یونا پدصگ لعنت به مخت این اهنگه چیه تو این موقعیت پلی شد
معمولا الان باید یه صحنه عشقولانه ای چیزی ایجاد میشد یه اهنگم میذاشتن سارانگهههه سارانگهههه پس کوو من از این صحنه ها موخوام
بگذریم بزارید به برسی مجدد تیپ تهیونگ بپردازیم کجا بودیم اها داشتم میگفتم
چشمای درشت قهوه ایش زیر سایبون مژه های پرپشتش میدرخشید.یه جفت کفش مردونه ی مشکی شیک هم پاش بود.هنوز داشتم از نوک پا تا فرق سر آنالیزش میکردم که با صدایی که توش خنده موج میزد گفت:خوردی منو بچه،چته تا حالا آدم ندیدی؟بدون اینکه نگامو ازش بگیرم گفتم:داشتم به تغییراتی که از روز اول تا حالا کردی دقت میکنم.روز اولی که دیدمت شبیه این بیابونیای حموم ندیده بودی ولی حالا تازه شکل آدمیزاد شدی!سر هم میشه تحملت کرد!با حرص گفت :واسه همینه سه ساعته سعی داری با چشمات قورتم بدی؟با لحن مسخره ای گفتم:هنوز به چیز خوری نیوفتادم!اینو گفتم و در رفتم سمت در،تهیونگم دنبالم میدوید.تهیونگ دم در گفت:واستا کجا میری؟واستا ماشینو از تو پارکینگ در بیارم.🎀
××یونا××امروز از ماشین خبری نیست!تو چقدر تنبلی،امروز همش پیاده رویه زودد زودد راه بیوفت یه تکونی بده به خودت لاستیکات جون بگیرن
خلاصه به زور راه انداختمش.هی غر میزد و میگفت:من اینهمه تیپ نزدم کنار تو راه بیام من چرا دارم به حرف تو گوش میدم؟من...پریدم وسط حرفش و گفتم:واااای!چقدر غر میزنی،تو از مادر بزرگ دوستم هم بیشتر غر میزنی!تهیونگم یه چشم غره بهم رفت و گفت:حالا کجا داریم میریم؟با لبخند گفتم:داریم میریم پیش یه عالمه فرشته!××تهیونگ××خل شدی؟کجا داریم میریم؟ آ آ رسیدیم!برگشتم سمت تهیونگ که ببینم چرا صداش در نمیاد که دیدم نگاش سر،سردر موسسه خشک شده.یونا:هوی چته؟چراخشکت زده؟ تهیونگ:ها؟ تو برو منم میام.یونا:چی چیو تو برو منم میام؟بیا ببینم!تهیونگ:خودت تنها برو من زیاد از اینجور جاها خوشم نمیاد!یونا:بیا ببینم!بازوشو گرفتم و کشون کشون بردمش تو!تا خود ساختمون داشتم میکشیدمش،درو باز کردم و هولش دادم تو!دوباره خشکش زد!ای بابا این چرا هی مخش ری استارت میکنه؟دوباره مجبور شدم دنبال خودم بکشمش.تو راهرو با خانم مین و جانگ دوتا از پرستارا برخورد کردم و تهیونگو بهشون معرفی کردم.از خانوم مین که تازه اومده بود پرسیدم: داهیون جونی بچه ها بیدارن ؟-آره عزیزم.میتونی ببینیشون.سریع رفتم سمت یکی از اتاقا.آی جونم صدای گریه ی چند تاشون میومد.دیگه صبر نکردم،همونجا دم در تهیونگو ول کردم و پریدم تو اتاق.وای خدا این بچه کوچولو ها چقدر نازن!رفتم بالا سر روآن که یه پسر خوشگل و ناز ۶ ماهه بود.عاشق چشمای عسلیش بودم.من یه روز این فنچولا رو نبینم روزم شب نمیشه!داشتم قربون صدقه ی روآن میرفتم که دیدم تهیونگ هنوز دم در واستاده و داره با چشمای گشاد شدش نگام میکنه!با لبخند رفتم جلو و اومدم روآنو بزارم تو بغلش که یه متر پرید هوا!یعنی چی؟این چرا همچین کرد؟دوباره رفتم جلو که تهیونگ عقب عقب رفت!یعنی چی؟یعنی...نـــه!یه ذره به چشمای وحشت زده ی تهیونگ نگاه کردم و یهو زدم زیر خنده!بیچاره روآن کپ کرده بود!داشت با اون چشمای کوچولوی متعجبش نگام میکرد. وسط خنده گفتم:تو...تو...واقعا از یه بچه ی ۶ماهه میترسی؟تهیونگ خودشو جمع و جور کرد و گفت: نمیترسم،فقط از بچه های زیر دو سال خوشم نمیاد!یونا:واسه همینه تا میام سمتت یه متر میپری هوا؟تهیونگ:کی گفته؟یه ذره خبیث نگاش کردم و بعد سریع با روآن که تو بغلم بود افتادم دنبالش!تهیونگ عین چی میدوید و منم دنبالش،این وسط فقط روآن راضی از این موش و گربه بازی غش غش میخندید!🎀